جدول جو
جدول جو

معنی کوه بابل - جستجوی لغت در جدول جو

کوه بابل(بِ)
نام کوهی است که در غار آن به امر پروردگار هاروت و ماروت را سرنگون آویختند:... القصه چون این افعال سیئه (مستی و آدم کشی) از هاروت و ماروت صدور یافت... چون از خواب مستی بیدار گشتند بهلاکت خود متیقن شده آغاز گریه و زاری نمودند... جبرئیل امین نزد ایشان رفته... گفت باری سبحانه وتعالی شمارا مخیر گردانید میان عذاب دنیا و عقاب عقبی، ایشان تعذیب دنیوی را اختیار کرده هر دو را در غار کوه بابل سرنگون آویختند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 28) ، عبدالملک بن هشام صاحب ’السیره’ در کتاب ’التیجان فی النسب’ از تألیفات خود آرد: بابلیون پادشاهی بود از قوم سبا وعمر بن امروءالقیس از فرزندان وی در زمان ابراهیم خلیل پادشاه مصر بود. (از معجم البلدان). رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک 1320 هجری قمری ص 2 و 3 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
نام کوهی به شمال افغانستان نزدیک هندوکش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوهی بزرگ از شاخه های هیمالیا در آسیای میانه است که در داخل افغانستان واقع است و از 65 درجه و 40 دقیقه تا 64 درجۀ طول شرقی امتداد دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بِ / بُ)
چاهی در بابل که هاروت و ماروت در آن محبوس اند. (آنندراج). چاهی در بابل که دو ملک هاروت و ماروت در آن حبس میباشند. (ناظم الاطباء). چاهی که در آن هاروت و ماروت محبوسند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
بمعنی کوته قد باشد چه بال بمعنی قد و قامت هم آمده است. (برهان). پست قامت. کوتاه قد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به ارتفاع کوه، به بلندی کوه:
ببخشید چندانش از گونه گون
شده توده یک کوه بالافزون،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کوهی است در سراه. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 301) (از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282). نام کوهی. (آنندراج). کوهی است که سعد بن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است. (از تاج العروس). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیلۀ ازد، بدان فرود آمد. (از انساب سمعانی). کوهی است به یمن متعلق به قبیلۀ ازد. (از تاج العروس). رجوع به برقۀ بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعد بن عدی بن حارثه بن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثه بن امری ءالقیس بن ثعلبه بن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. (از معجم البلدان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ لی ی)
نام کوهی معروف نزدیک اجا وسلمی، دو کوه قبیلۀ طی و در آنجا مردابی است به پهنای هفت فرسنگ که آب باران در آن گرد آید، تلخ مزه
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
نام کوهی است در هندوستان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 333) (ازبرهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
تاقلۀ مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر شنود قله مازل.
رافعی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 333).
آن خداوندی که حکمش گر به مازل برنهی
پهلوی اویک بدیگر برنشیند مازماز.
منوچهری.
آن کرکی با کرکی گوید سخن ترکی
طوطی سخن هندی گوید به که مازل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ابن کلبی گوید کوهی است که حارث بن آکل المرار جد امری ءالقیس بدان ساکن بود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوهی است میان مدینه و فید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث اللغات) (ازمنتخب اللغات) (از متن اللغه) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام کوهی است در دیار طی از آن بنی سعد بن عوف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است در ناحیۀ بارفروش مازندران. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 119 و ترجمه آن ص 160)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که جای در کوه دارد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قوعله، عقاب کوه باش، (منتهی الارب، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
کوهی است نزدیک دومهالجندل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زنبور خوار معمولی
فرهنگ گویش مازندرانی